شوخی با پیامبر: دارم کفش هایتان را می خورم
چشمان ابا هریره،در پی پیامبر بود.در کمین فرصتی نشسته بود تا کفش های پیامبر را بردارد. پیامبر،کفش هایش را درآورد و وارد منزل شد.
ابا هریره،آرام و خون سرد،یواشکی کفش های پیامبر را برداشت و به طرف بازار به راه افتاد،بدون این که کسی متوجّه شود.
اباهریره،در راه،خرما فروش را دید و گفت:«این کفش ها را در ازای خرما می خری؟».
خرما فروش،مقداری خرما از سبد برداشت و به ابا هریره داد و کفش های پیامبر را از او خرید. ابا هریره نیز خرماها را گرفت و به طرف خانه رسول خدا به راه افتاد.ابا هریره آرام و خون سرد، خرما به دست،خدمت رسول خدا رسید و گوشه ای نشست.
ابا هریره تا نشست،مشغول خوردن شد.
پیامبر که در جمع یاران نشسته بود،تا چشمشان به ابا هریره افتاد فرمودند:
«ابا هریره! چه می خوری؟».
ابا هریره با لبخند جواب داد:«ای رسول خدا ! دارم کفش های شما را می خورم ».
بحار الأنوار،ج 16،ص 295.
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 796
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0